المیراالمیرا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

شیرینی زندگی

افتادن

  وای ١ اتفاق خطر ناک امروز صبح تو خواب عمیق بودم داشتم خواب میدیدم با صدای گرییه المیرا بیدار شدم از تخت افتاده بود پایین رو سرامیک خدا بهت رحم کرد من هیچ وقت خوابم عمیق نبود ولی نمیدونم چی شد بغلت کردم بردمت اتاقت با عروسکات اروم شدی به خاله رومینا زنگ زدم گفت تا نیم ساعت نخوابونمت مامانی باید از این به بد خیلی مراقبت باشم ببوووووووسسس
5 تير 1392

تعطیلات خرداد

دختر گلم چند وقتی بود مطلب ننوشته بودم وقت نشود از وقتی از خونی خاله سمیرا اومدم تا میام رو پام بزارمت گریه میکنی خاله سمیرا میگفت داری دندون در میاری مامانی میگه نه نمیدونم شاید بی تابیات واسه دندونه...... هفته پیش تعطیلات ١٥ خرداد بود میخواستیم با خاله سمیرا بریم شمال بریم بگردیم ولی واسشون کار پیش اومد خاله  رومینام رفتن تهران گردی ترافیکم بود نیومدن خلاصه ما تنهای رفتیم شمال خونه عزیز جون(مادر شوهرم) ماهی ١ بار میریم بابایم که عاشق گشتو گذاره مثل همیشه رفتم به گردش من شما گل دختر بابا اقا جون رفتیم بابای خودم اونجا خونه دارن بعد از ١ روز بابا جون ٤ شنبه اومد نهار رفتیم پیش عزیز جون  ولی من ناراحت بودم اخه خاله م...
5 تير 1392

اتلیه و 1گردش کوچیک

عزیز مادر رفتم پنج شنبه با دایی جون مامانی خونه خاله سمیرا ساعت 2 رسیدیم بعد از نهار خوردن کمی استراحت با خاله عمو مهدی هلیا ناز رفتیم اتلیه عکسای خیلی قشنگ گرفتیم باهات بازی میکردیم تا بخندی همه میگفتن چقدر خوش اخلاقی برای عکاسه قش قش میخندیدی اخر  دگه خسته شدی اومدم تو ماشین خوابیدی عکسام تا 1 ماه دگه اماده میشه بعد میزارم براتون  فرداشم با عمو مهدی خاله سمیرا با خاله سپیده با عمو محسن  که نامزدن اولین بارم بود میدیدنت رفتیم جاده چالوس اینا دوستای دوران دانشگاه مامانین دوران خیلی خوبی داشتیم با هم . خیلی بهمون خوش گذشت صبحانه ساعت 12 نهار 4 تا ساعت6/30 بودیم به دخمریم با هلیا جونم خیلی خوش گذشت هلیام باهات حرف میزد نازت...
11 خرداد 1392

برای فرشتم مینویسم

سلام فرشته کوچلوم با تمام وجود برایت مینویسم که وقتی بزرگ شدی ببینی مامان بابا با عشق برات مینوشت تا لحظات تو رو ثبت کنن اولین عکس ناناز خانم بمارستان دهخدا    ...
9 خرداد 1392

پایان 5 ماهگی

دختر نازم 2 روز دگه میری تو 6 ماه 5 ماهت تمام میشه زمان زود میگذره  و تو بزرگ میشی و میشی خانم  ولی من دوست دارم نگذره مامانی من نی نی بمونه میدونی چرا چون اگه بدونی دنیا چه جوری میگی کاش نی نی بودم ولی نمیشه ............. واست همیشه دعا میکنم همیشه سالم باشی و به بهترینا دست پیدا کنی مامانی فردا میخواد بره خونی خاله سمیرا کرج ببردت اتلیه واسه ناز خانمم نوبت گرفت تنها میرم بابایی بازدید داره  شب میاد پیشمون گشتم تو قزوین پیدا نکردم جای خوب   دوستت دارم با تمام وجودم      ...
9 خرداد 1392

حمام

عشق من با تمام وجود عاشقتم دوست دارم زندگی بدون تو هیچ معنی نداره امروز بردمت حموم زیاد میریم حموم  حمومم دوست داری ساکت همه جارو میبینی  بازی مکنیم باهم     ...
7 خرداد 1392

سوراخ گوش

مامانی قند عسلم گوشتو سوراخ کردم  میخواستم  نکنم ولی بابایی امروز اومد گفت چرا سوراخ نکردی منم با مادر جون خاله جون رفتیم مطب دکتر میر صادقی سوراخ کردیم  گریهات همون لحظه بود بعد دگه گریه نکردی  اینقدر قربون صدقت رفتیم منو مادر جون خاله جون تا اروم شدی الانم خوابیدی میخواستم عکس با گشوارتو بزارم که نشود بعدا میزارم فدات بشم من راستی ٢٠٠٠٠ هزار دادیم اینم مگم که یادم باشه   اینم گشوار تو گوشای ناز خانم ...
4 خرداد 1392

مهارتها

جیگر طلای من این ما خیلی کارا انجام دادی چند شبم هست شبا با گریه میخوابی از مهارتات بگم نفس خانم جیغ زدن برگشتن روی شکم میگم دست بزن دستاتو نزدیک میکنی میگم دست بده دست  کوچلوتو میاری جلو تو نفس منی عشق زندگی منی از خدا میخوام از این عشقا به همه بده از ته دل میخوام به اونای که نی نی ندارن بده       برگشتن دخمری من تازه بر میگرده میخواد بره جلو خسته میشه حرص میخوره قربونش بشم ناناز خانم ...
31 ارديبهشت 1392

گردش

الی مامان پنج شنبه از شمال واسمون مهمون اومد عمو مهدی با خاله دل ارا ماهم شمال میریم میریم خونشون عمو مهدی دوست دوران دبیرستان بابایی عمو ناظرم هست که اون کار داشت نیومد شام که خوردیم تصمیم گرفتیم صبح بریم بیرون بابای رفت واسمون حلیم خرید عشق منم مثل هر  روز صبح با خنده از خواب پا شد لباس پوشیدیم اومدیم بیرون عمو مهدی گفت بریم جاهای تاریخی قزوین اخه هفتی میراث فرهنگی بود ماهم اولین  رفتیم  چهل ستون که الان موزه خوشنویسی   چهل ستون داخل چهل ستون ولی متاسفا بعضی از تصاوریرو ب پاک کرده بودن میراث کهن ما را   ساز فرش   عمو مهدی خاله دل ارا       دخمریی...
28 ارديبهشت 1392