همه با هم
نمیدونم ار کجا بگم که خیلی تنبل شدم نمیا یا از شیطونیای این خانم بگم داداشیم رفت سر بازی واسش اش درست کردیم خیلی زیاد ولی باز کم اومد این جمعه هم رفتیم بله برون دختر دایم خوش گذشت خوش بخت بشن بعد از اونجام رفتم خونه دوستم لیلا ساعت 1 شب رسیدیم اسرار که باید بیاید تا 3 بیدار بودیم خونشون میریم خیلی خوش میگذره 2 تاشونم مهربونن دندونیم رفتم خونه مادر شوهرم شمال گرفتم خیلی خوب بود دل ارام گفتم ولی نیومد دخمریمم سر سفری دندونی هم اینه برداشت هم گوشی دکترارو میخواد دکتر بشه خدا بخواد تولد جبران میکنم مامان جون مامان خودم نیومده بود چون دایی اومده بود ماه محرمم فرداست عاشورم میریم شمال اخه هر سال غذا میدم هفته پیشم رومینا جون رادوین اومده بودن رادوین و المیرا تا حدودی کنار میومدن باهم روزام با المیرا مشغولم تا ازش دور میشم میزنه زیز کریه خیلی بد زیاد وابستس ولی بعضی وقتام خوبه حسه خوبی دارم مامانم اینام دارن واسه عروسشون سنگ تمام میزارن 1 وقتا باز حسودیم میشه فعلا دوستای عزیز بای تا ببینم کی میشه اومد ولی میام نظرارو میبینم مرسی از همتون
این 3 تا عکسای روز خواستگاری
عکس دندونی
کیف کرد هرچی بود خورد
رن دایی و دایی
بفرمایید اش پشت پا که خیلی خوش مره بود جای شما خالی