اتلیه و 1گردش کوچیک
عزیز مادر رفتم پنج شنبه با دایی جون مامانی خونه خاله سمیرا ساعت 2 رسیدیم بعد از نهار خوردن کمی استراحت با خاله عمو مهدی هلیا ناز رفتیم اتلیه عکسای خیلی قشنگ گرفتیم باهات بازی میکردیم تا بخندی همه میگفتن چقدر خوش اخلاقی برای عکاسه قش قش میخندیدی اخر دگه خسته شدی اومدم تو ماشین خوابیدی عکسام تا 1 ماه دگه اماده میشه بعد میزارم براتون
فرداشم با عمو مهدی خاله سمیرا با خاله سپیده با عمو محسن که نامزدن اولین بارم بود میدیدنت رفتیم جاده چالوس اینا دوستای دوران دانشگاه مامانین دوران خیلی خوبی داشتیم با هم . خیلی بهمون خوش گذشت صبحانه ساعت 12 نهار 4 تا ساعت6/30 بودیم به دخمریم با هلیا جونم خیلی خوش گذشت هلیام باهات حرف میزد نازت میکرد میگت عشق من لوپتوبکشم هی بعدم با اسرار زیاد عمو خاله شامم موندیم تا 11/30 برگشتیم خونه این بود روز پنج شنبه جمعه ما نفس خانم اینم از عکساش
هلیای خواب الود خاله پاشو میخوایم بریم بیرون
بابا جون با عمو ها در حال کباب زدن
نخور خاله جون ولی گریه میکرد
المیرا بغل عمو مهدی خاله سمیرا هلیام حسودی میکرد
اخرم رفت بغل مامانو باباش
ولی چون المیرا هنوز کوچلو میتونه هلیا بغل بابایش بره
اخر سفرم عمو محسن تمام اشغالارو جمع کرد افرین عمو