پاییز
باز امد بوی ماه مدرسه امروز 1 مهر یادش بخیر بچه بودیم میرفتیم مدرسه ولی خب فرق زیاد داشت مدرسه رفتن ما با الان تابستون تمام شد مثل 1 چشم بهم زدن دلمون واسه بیرون رفتن گردش تنگ میشه ولی خوب پاییز با این که دل گیره من دوسش دارم سال پیش دخمریم 6 ماهش بود تو دل من الانم داره بزرگ میشه و شیطون بلاولی خاطرات این فرشته هارو نمیشه نوشت اینقدر زیبا هست که همرو نمیشه گفت ما اومدی 1 هفته بیشتر نموندیم شمال خیلی خیلی روطوبت داشت و از خونه بدون ماشین نمیشد رفت بیرون بابایم نبود مارو ببره بیرون خوش نمیگذشت مادر جون [مادر شوهری ] خیلی خسته شد عمه معصومم اومد بود مامانی منم شیطونی زیاد کرد دگه کاری نبود نکونه همی خونرو بخاطرش جمع کردیم چند بارم محکم خورد زمین اگه نازشو میکشیدم خیلی گریه میکرد ولی نمیکشیدم خودش پا میشد خوش گذشت روز اخرم شام خونی دل ارا جون و عمو مهدی بودیم که اون جارو هم بخاطر دخمری جمع کردیم دگه نمیشه 1 جا بخوابی و ساکت باشی گذشت اون زمان اخر شب را افتادیم خاله مهسا خیلی دل تنگمون بود همش اس میداد که بیاید ما هم اومدیم بگم از دخمری تو دارو خوردن خیلی اذیت میکنی نمیدونم چی باید بکنم شبام ١ سر داری شیر میخوری دیروزم از یخچال شیشه ابلیمورو برداشتی شکستی این بار حوصله عکس زیاد نداشتم کم عکس گرفتم
فرشته مامان مامانی همیشه عاشقته