المیراالمیرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

شیرینی زندگی

خرید خونه

سلام دوستای گلم خوبید من شرمنده تنبل شدم میدونم چه کنم که در گیرم مرسی مینا جون که بفکرم بودی ببببببببببوووسسسسس دوست جونم  دختر نازم امروز ١١ ماهگیت تمام شد مبارک تا ١ سالگیت چیزی نمونده عشق زندگیم ولی این ماه ٢ بار سرما خوردی با دارو خوردنت درگیرم به زور میخوری عزیزکم شیطونی نگو که بلا خانوم از دیوار راست بالا میری بزن به تخته کارای میکنی که ادم شاخ در میاره بگم از این که چرا نیومدم عاشورا که ١ هفته شمال بودم ١ خونم شمال داشتیم تو لاهیجان فروختم و اومدی دنبال خونه گشتیم وای که اینقدر گشتیم خسته شدیم ١ دونرو تا قلنامه هم رفتیم ولی قسمت نبود تا خر خرم تو قرض میرفتیم تا جمعه ١ خونه با شرایط کم تو قرض قلنامه کردیم امکاناتش خ...
10 آذر 1392

همه با هم

نمیدونم ار کجا بگم که خیلی تنبل شدم نمیا  یا از شیطونیای این خانم بگم داداشیم رفت سر بازی واسش اش درست کردیم خیلی زیاد ولی باز کم اومد این جمعه هم رفتیم بله برون دختر دایم خوش گذشت خوش بخت بشن بعد از اونجام رفتم خونه دوستم لیلا ساعت 1 شب رسیدیم اسرار که باید بیاید تا 3 بیدار بودیم خونشون میریم خیلی خوش میگذره 2 تاشونم مهربونن  دندونیم رفتم خونه مادر شوهرم شمال گرفتم خیلی خوب بود  دل ارام گفتم ولی نیومد دخمریمم سر سفری دندونی هم اینه برداشت هم گوشی دکترارو میخواد دکتر بشه   خدا بخواد تولد جبران میکنم مامان جون مامان خودم نیومده بود چون دایی اومده بود ماه محرمم فرداست عاشورم میریم شمال اخه هر سال غذا م...
13 آبان 1392

حالو هوای ما

سلام دوستای عزیزم این روزا کم میام نت خیلی بد شده ت١٥٤چانییشلتننمککنذییاکگگ تا میام المیرا این کارو میکنه نمیزار من نزدیک بشم اینم از نوشتهاش هفته پیش مهمون داشتم دل ارا و عمو مهدی ناظر  بودن خوش گذشت شب که اقایون رفتن استخر ما خانوما با مامانمو مهسا داداشم نشستیم به حرف روزم بعد از ساعت ١٠ زدیم بیرون تا ٣ مهمونا ازگشنگی موردن  سکوت بودن تو ماشین در کل خوب بود داداشم دار میره سربازی ١ ابان این وستام میگه من زن میخوام بابامم موافقت کرد همدیگرو میشناختن  خلاصه ما رفتیم من  مامانو بابام رفتیم اشنایی با خانواده خانوادی خوبی هستن  ١ دختر ١ پسر سارام که عروسمون باشه داره حقوق میخونه بعد از چند روز مامان بابای سارا اومدن خ...
27 مهر 1392

خبر خوش

  المیرا داره ١ دندون قند میخوره از قندون امروز غروب داشتم به دخمریم غذا میدادم پوریه کدو گفتم بزا دست بزنم دندون در اوری دیدم بله ١ کوچلو نیش زده اولین مرواریدت داره اروم اروم میاد بیرون خیلی خوشحال شدم از خوشحالی انداختمت هوا با ١ عالمه بوس ا کوچلو دیر شد تو ١٠ ماهگی ولی این دفعه  که بهداشت رفته بودم گفت اشکال نداره نزدیک اومدن بابایی از سر کار بود وقتی اومد مثل همیشه با هم رفتیم دم در گفتم ١ خبر خوش گفت دندون در اورد مثل این که به دلش افتاده بود بعد به مادر شوهری و مامان خودم که رفتبودن دنبال خاله مهسا خبر دادن مامان جونم که اومد با شیرینی و برف شادی ولی ترسیدی از برف شادی  حالا باید واست دندونی بگیرم به احتمال ز...
17 مهر 1392

روز جهانی کودک

سلام , امروز روز جهانی کودک بود, .. کوچولو مامان  روزت مبارک !! * * * کاش میشد همیشه کودک بود زندگی شادی و عروسک بود * * * کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود و تفریقی نبود کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم لا اقل یک روز کودک می‌شدیم * * * کودک که بودیم هیچ کس روزمان را تبریک نگفت * * * شکست شیشه… باز شد پنجره…! چقدر تند دوید کودکی های بازیگوش من * * * کودکی غنچه ای از رود صداقت به صفای آب است کودکی صفحه ای از عشق و محبت به شکوه ماه است کودکی سلسله ی اشک به دنبال سرشت است کودکی لاله ی سرخ است به باغ امید * * * * * * ...
16 مهر 1392

نازنینم

سلام دوستای عزیزم ١٢ روز نیومدم و وب المیرا جونمو اپ نکردم دخمریم شیطون شده و فرصت نمیشه تا میام خونرو تمیز کنم میبینم المیرا تمام شیشه هارو با دستای نازنینش  دوباره لک کرده اسباب بازی رو زمین خسته میشم ولی باز شیرینه خوبیش اینه مامانم اینا بالان با هم میریم با هم میایم نهارم که همش خونی مامانی هستیم تا میگم المیرا نکن واسم دستو نانای میکن  میدونی چه جوری گول بزنی دردسرای  زندگیم که اینقدر زیاد ادم خودشو فراموش میکنه  المیرا جونمم بردم بهداشت  همچی خوب بود تا ١٠/١٠ بریم واسه واکسن ١ سالگی ولی چه زود میگزره روزای گه استرس زایمان داشتم تو طبیعی سزارین گیر کرده بودم شبا از استرس خوابم نم...
13 مهر 1392

پاییز

باز امد بوی ماه مدرسه امروز 1 مهر  یادش بخیر بچه بودیم میرفتیم مدرسه  ولی خب فرق زیاد داشت  مدرسه رفتن ما با الان تابستون تمام شد مثل 1 چشم بهم زدن دلمون واسه بیرون رفتن گردش  تنگ میشه ولی خوب پاییز با این که دل گیره من دوسش دارم سال پیش دخمریم 6 ماهش بود تو دل من الانم داره بزرگ میشه و شیطون بلاولی خاطرات این فرشته هارو نمیشه نوشت اینقدر زیبا هست که همرو نمیشه گفت  ما اومدی 1 هفته بیشتر نموندیم  شمال خیلی خیلی روطوبت داشت و از خونه بدون ماشین نمیشد رفت بیرون بابایم نبود مارو ببره بیرون خوش نمیگذشت مادر جون [مادر شوهری ] خیلی خسته شد عمه معصومم اومد بود مامانی منم شیطونی زیاد کرد دگه کاری نبود نکونه ه...
1 مهر 1392

ما میریم ولی زود میایم

سلام دوستای عزیزم مرسی که میاید به ما سر میزنیدو نظر میدید گفتم ١ تحولی تو قالب وبلاگ بدم که دادم ولی برای نطر دادن باید کیلیک راست کنید و اوپن رو بزنید اینش بد شده در مورد قالبم نظر بدید مرسی میبوسمتون بگم از حال و هوای خودمون که کارای خونه تموم شد  فرشو دادم بیرون شست و ١  دونشو خوب نشوست دادیم که دوباره بشورن نشوسته اوردن همه زرنگ شدن میبینید میخواستم زنگ بزنم بگم ولی گفتم ولش کن ما فردا داریم میریم خونه مادر شوهری اگه خوش گذشت ٢ هفته اگه دلتنگ شدیم ١ هفته میمونیم  دخمریمم که هر روز میگذره ناز تر میشه یاد گرفته تا اهنگ میشنو دست میزنه میرقصه دستاشو اینور اون ور میکنه شیطونیم که نگو به همجا سرک میکشه از جای سیب زمینی پ...
21 شهريور 1392

شمال

سلام عزیز مادر مامانی چند روزی سرش شلوغ داره خونه تکونی میکنه مادر جون اینام همین طور ١ اشفته بازاری که شمام واسه خودت که صفا میکن کاملا الان ٢ هفتس ٤ دستو پا میری  دگه همه جا میتونی بری شیطونیم که نگو عکساشو میزارم رو پاهات کامل وای میستی پله ها رو بالا میری و ١ جوری پایین میای مراقب خودت هستی مامانی برات بمیره که چقدر سرت این ور اون ور خورده بای بای میکنی میگم المیرا بیا پیش مامانی از اتاق میای  تو این شلوغیا م مهمون اومد ٢ روز با رومینا اینا رفتیم شمال جای همی دوستا خالی خوش گذشت ولی با این جوجوها ١ کوچولو سخت بود ١ شنبه شب رفتیم ویلای باباجون بدون هماهنگی را اوفتادیم لباسای  شما خانومیم خیس کارای ...
15 شهريور 1392