المیراالمیرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

شیرینی زندگی

دکتر خانم خانوما

دخمر نازم  بردمت دکتر چکاپ هر ماه ولی با ١ هفته تخیر خوب بود ولی مثل همیشه با ٣٠٠ گرم کم از نظر دکتر نه بهداشت ولی چون ماه پیش قد و ننوشته بود از برگه بهداشت دیدیم که قد شما خانم گل از ٦٥ ٧٠ شده و جای نگرانی برای این که غدا بیشتر بدیم نبود ولی ١ تغیراتی برای غذا  باید داد  زردی تخم مرغ بیسکویت مادر و خرما وسوپ شیر به غدا  اضافه میشه وزن ١٠٠/٨ از خراب کاریات که نگو زدی بشقاب فرنیو رو خودتو من با پا ریختی داشتم ظرف میشوستم دیدم میز عسلی با پا انداختی و ............................. ١ ماهم هست  مادر جون اینا از بالا اومدن پایین دارن نقاشی میکنن و خونمون شلوغ وهمه خونی ما هستن  نقاشیم طولانی شده و عصاب همه خورده ما...
26 مرداد 1392

ما اومدیم

      سلام سلام ما اومدیم سلام دوستای عزیزم ما اومدی از دوستای عزیزم که به ما سر میزدن خیلی خیلی ممنونم که مارو فراموش نکردن میبوسمتون  اینترنت قطع بود ما هم نبودیم شمال خونی مادر جون بودیم ٢ هفته .تو این مدت خیلی خبرا شد خیلی خوش گذشت فقط نبودن اینترنت بد بود دخمریمم هر روز شیرین میشه بازی میکنه دست میزنه بای بای  میکنه جیغ میزنه زیاد غرغرم میکنه غذام میخوره ولی تپل نمیشه نمیدونم چرا  وابستگیت به من خیلی زیادشده تا پا میشم گریه میکنی میگی بشین با خاله مهسا یا میشه گریه میکنی عکساشو میبینه ذوق میکنه کامل میشینه خودتو تو ٤ دستو پا میکشی بالا شیطونیم که نگو فراوان تو مطلب اخری گفتم مهمون ...
22 مرداد 1392

عشق مامان

عشق من زندگی من سلام عاشقانه دوست دارم مهمونامون جمعه رفتن منم تا الان فرصت نوشتن نداشتم اخر هفتم مهمون دارم خاله سمیرا میخواد عکسای اتلیه رو  بیاره بعد اومد حتما میزارم مامانی این روزا اصلا حوصله نداره نمیدونم چرا با بودن تو وجود خندهای تو زندگیم معنا رنگ و بو میگیره دوست دارم برم جای که هیچ کس نباشه من و تو باشیم هر روز که میگذره شیرین تر میشی دیروز داشتم زیر روروکتو میدیدم توهم روی پای بابای بودی که هی میگفتی ه ه ه  منظورت این بود که بزارش زمین تا گذاشتم خوشحال شدی اینقدر خانمی تا جای که خوب نیست میری منو نگاه میکنی منم میگم نه با دستام نشون میدم منو نگاه میکنی انجام نمیدی میمیرم برات عزیز مادر عشق مادر   &nb...
24 تير 1392

پارک بانوان

دیروز با خاله جون عمه جون رفتیم پارک با مادر جون رفتیم پارک بانوان که تازه افتتاح شده بود خیلی خوش گذشت منم دوچرخه اجاره کرده بودم حسابی بازی کردم مامانی منم خواست بازی کونه که افتاد و ١ کوچولو زخمی شد و ١ خاطر شد اولین بار از پارک بانوان شمام تو کالسکه خواب بودی خوش گذشت خیلی عزیز جون اینا تا فردا هستن امروزم میخوایم بریم بیرون دور بزنیم         خاله جون عمه جون     گل ناز من قربون خندهات ...
20 تير 1392

مهمان

نازنینم عشق مامانی از دیروز مهمان دارم سرم شلوغ فرصت ندارم درستو حسابی بیام وب واست مطلب بنویسم عزیز جون با عمه معصومه از لاهیجان اومدن دیشب حسابی دورت کرده بودن 1 ماه بود ندیده بودنت و چون بچی دگه تو خانواده نیست حسابی تحویلت میگیرن تا جمعه هستن از نظر اونا بزرگ شدی خانم شدی شیرین شدی مهمانم که داریم خواب نداری همش میخوای ببینی چه خبره حسابی واسه خودت برو بیای داری کارای میکنی شبیه پنگون به جلو مری به قول بابا جون بوکسو باد میکنی مامانی بعد میام عکساتو میزارم دددددوووووسسسسسسسسسستتتتتتتتت دارم  1 عالمه   ...
20 تير 1392

روز جمعه

سلام دوستای گلم مرسی که پیشمون میاید و نظر میزاری روی گل همتونو میبوسم مرسی از محبتاتون   مامانی این واکسنت خیلی منو خودتو اذیت کرد ١ شبانه روز تب کردی ولی خدارو شکر خوب شدی گلم از شیظونیات  بگم سر سفری ناهار با قاشق محکم ردی ١ بشقاب شکستی فدای سرت کم کم با لق لق  میشینی عزیزم ٥ شنبه شام مامان رادوین جون خاله رومینا شام خونمون بودن خوش گذشت با کلی فکر که فردا بریم کجا از تهران گری شمال گردی اخر شد جاده زرشک قزوین واسه نهارم کلی تصمیم از ابگوشت که خنده منو خاله رومینا شده بود تصمیم به جوجه شد صبح با زنگ خاله رومینا حرکت کردیم خیلی خوش گذشت ولی با شما کوچولو ها خیلی سخته من دوست داشتم برم شمال خیلی وقتم هست نرفتم ولی چون...
15 تير 1392

پایان 6 ماهگی

مامانی  7 ماهگیت مبارگ گل من الان دگه میتونی غذا بخوری ولی کم کم باید شروع کرد  غذارو نفس مامان امروز بوردمت واکسن زدم بهداشت گفت خوبه وزنت ولی دکتر گفت کمه بعد نوبت به غول بزرگ رسید واکسن خیلی خوشحال میخندیدی که امپول اومد 1 کوچولو گریه کردی دخمری من نذاشت درمانگاهو روسرش باهات حرف زدم اروم شدی الانم بهتری خوابیدی تب نداری خدارو شکر  دگه  واکسن نداری تا 1 سالگی داری روز به روز  شیرینو شیرینو شیرین تر میشی ولی نمیشه همی خاطراتو ثبت کرد ولی شیطونیاتم کم نیست وای به حالمون بزرگتر بشی باید حواسمون خیلی جمع باشه چند روز پیش سرت زیر  میز tv بود اونجا نمیدونم چه خبر بود 1 کوچولو میشینی بلا شدی شربتای تلخو...
10 تير 1392

دکتر

گل عزیز امروز بردمت دکتر خودت که متخصص تغذیم هست احساس کردم سرما داری گفتم ببرمت چون ٢ شنبه واکسن داری ولی خدارو شکر نداشتی ولی وزنت کم بود ٧.٣٠٠ بود ٤٠٠ کم داشتی برات برنامی غذای نوشت باید تا ماه دگه حتما ٨٠٠ گرم زیاد کنی مامانی برات غذای خوش مزه درست میکنه تا توپولو موپول مثل ١ دست گل بشی عزیز مادر بهت شربت اهن داد و مولتی ویتامین نفس مامانی عشق مامانی دوست دارم نفسم         ...
9 تير 1392